بارانم لثه هایش خیلی می خارد برای همین خیار را به لثه هایش می مالد تا کمی ارام گیرد.
پی نوشت
مادر باران از تمام عزیزان و دوستان که با یاداشتهای محبت امیز خود به بارانم لطف دارند کمال تشکر وامتنان را دارد.
شما می دانید فرشته های خوابیده به چه فکر می کنند ؟
بچه که بودم ، مامان می گفت نوزادها توی خواب با فرشته ها صحبت می کنند . دیده اید گاهی بچه ها در خواب بغض می کنند یا می خندند ؟! آن وقتها از مامان که سئوال می کردم می گفت داره با فرشته اش صحبت می کنه ! وقتهایی هست که فرشته به نی نی میگه مامانت دیگه نیست و تنهات گذاشته ، اونم بغض می کنه و لب می چینه ! اما وقتی باهاش می خنده و شوخی میکنه ، نی نی توی خواب می خنده !
حالا به نظرتون وقتهایی مثل الان که باران من اینقدر راحت و آروم خوابیده ، خواب چی می بینه ؟
بارانم هفته پیش عمه جونش را دید وکلی ذوق کرد
تازه رسیده ام . روی ایوان خانه پدری نشسته ام و از دیدن گلها و درختان سرسبز باغچه لذت می برم . باد می وزد و موهای آشفته ام را آشفته تر می سازد . پدر قران می خواند . مادرم با من به آرامی سخن می گوید . تلفن زنگ می زند و من با دوستم در حال صحبت هستم که .... باران در آغوش مادرش به ما می پیوندد . نمی دانم چگونه با دو سه کلمه تلفن را جمع و جور می کنم و گوشی را به مادرم می سپارم . آنگاه سر از پا نشناخته به سمت همسر برادرم می روم و باران را از او می قاپم !
خداااااااااای من !!!! باران من چقدر بزرگ شده ! سه ماه بیشتر است او را ندیده ام و حالا .... انصاف بدهید . کودک چهار ماهه چقدر با نوزاد یک ماهه متفاوت است ؟ دلم برایش غش می رود . آنقدر او را می بوسم و می بویم و با او بازی می کنم که گریه اش را در می آورم ! بارانم با من غریبگی می کند ! با تنها عمه اش ... حق دارد . مگر چقدر مرا دیده ؟ اما .... به ساعتی نمی رسد که با هم حسابی دوست شده ایم . برایم حرف می زند و می خندد و من با هر کارش کلی قربان صدقه اش می روم ...
یادش بخیر . 14 اسفند که به دنیا آمد و مادرش خبر را به من داد , آنقدر ذوق کردم و جیغ زدم که همه دوستان مجازی ام هم متوجه شدند , حقیقی ها که جای خود ...
و عید که ... ( بگذارید کم کم ماجراها را بیان کنم ... فعلا تا همین حد بس است . )
پی نوشت :
تصمیم گرفته ایم , من و برادرم مهدی ( پدر باران ) و محمد ( عموی باران ) با هم ستونهای این خانه را به نام باران بنا کنیم . امید که در توانمان باشد ادامه این مسیر . پس با توکل به خداوند و بارش مداوم باران مهربانیش شروع می کنیم .
عمه نرگس